۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

The ogling eyes!

زیر همان کلاهی که به نشانه احترام ، 
هر روز صبح برای فخری خانوم ، 
زنِ سومِ جلال شاطر،
بر می داشت،
یک کلهِ سیاهِ غُرِ بی مو زندگی می کرد که تمام فانتزی شبهای تنهایی اش این بود:
فخری خانمِ زیر چادر چه شکلیست؟

پ.ن: احتراماً کلاه هایِ رویِ سرمان را بر نداریم ،
 بگذاریم همه چیز ، زیر همان کلاه ، همانطور مدفون بماند!




۱۳۹۴ آبان ۱۸, دوشنبه

Damn good fuckin cum!

بعد از استغفار ۳۶۸۹ و غسل جنابت ۹۴۵۷۳ تازه یادش افتاد که کاندم سوراخ بهانه خوبی برای بدنیا آمدن من نیست ، آنوقت بلند با لبخند گفت : 
تو را از خدا خواستیم و او هم تو را به ما هدیه داد!
اینجاست که تمام سوالهای بی جواب ِدنیا جواب داده می شوند بجز این سوال ِ من که 
اگر تو خواستی و او داد ، پس چراغ اتاق را کی بود که خاموش کرد؟




۱۳۹۴ آبان ۱۶, شنبه

The sins of my fathers


کابوسها دو دسته اند:
دسته ای که بالاخره می فهمی کابوسند و تمام می شوند
و
دسته ای که هیچوقت نمی فهمی که کابوس بوده اند و 
تمام عمرت هم برای خودت ، هی ، ادله فلسفی می تراشی که تقاص فلان گناهم را پس داشتم می دادم.
پ. ن ۱: 
اولا گناه چیز بدی نیست! ، اگر بود ، خودشان نمی کردند!
پ .ن ۲: 
دوم کابوس چیز ترسناکی نیست! ، اگر بود، برای دیدنش اینقدر گناه نمی کردند!
امضا: پسری که بیشتر گناهانش را تو خوابش می کرد./